تازه‌ترین اثرى که به زبان فارسى در زمینه‌ی فلسفه‌ی اخلاق ترجمه و چاپ شده و به گفته تامس کارسن در انسجام و باریک‌بینى بى‌سابقه است، «درآمدى جدید به فلسفه اخلاق» (Ethics: a contemporary Introduction) نام دارد؛ نوشته هرى جى. گنسلر، ترجمه حمیده بحرینى، ویراسته مصطفى ملکیان، نشر آسمان خیال، ۱۳۸۵.
این کتاب در زمره مجموعه کتاب‌هاى «درآمدهاى جدید راتلج به فلسفه» (Rutledge contemporary Introduction to philosophy) به سرپرستى و نظارت پل موزر (Paul K. Moser) است.
در این میان ، کتاب «درآمدى جدید به فلسفه اخلاق» پیرامون موضوع‌ها و مباحثى است که در فلسفه اخلاق معاصر مجال طرح یافته اند و بسیارى از دیدگاه‌هاى اساسى اى را دربرمى گیرد که به فرااخلاق ( ethics - Meta) و اخلاق هنجارى (normative ethics) مربوط است. گنسلر کتابش را به غیر از درآمد، در ۱۲ فصل سامان داده است. در ابتداى هر فصل از زبان یک دانشجوى فرضى که نماینده دیدگاهى اخلاقى است دفاعى روشن و قوى از آن دیدگاه مى بینیم که اغلب بسیار هم قابل قبول است. نویسنده بدین شیوه از خواننده مى خواهد که آن دیدگاه را جدى بگیرد و براساس ضوابط خود دیدگاه، آن را فهم کند. سپس نوبت به اشکال‌ها و ایرادها مى رسد.

در فلسفه اخلاق، درباره پرسش‌هاى بنیادى فلسفه اخلاق استدلال مى شود. فلسفه اخلاق داراى دو بخش است: الف) فرااخلاق که به بررسى سرشت و روش شناسى داورى‌هاى اخلاقى مى پردازد. این بخش به معناى «خوب» مى پردازد و این که آیا حقایق اخلاقى وجود دارند یا نه و این که چگونه مى توان عقاید مربوط به درست و نادرست را موجه یا از آن دفاع عقلانى کرد. ب) در اخلاق هنجارى اصولى که مى گوید انسان چگونه باید زندگى کند بررسى مى شود و در جست وجوى هنجارهایى است که مى گوید چه چیز درست و چه چیز نادرست، یا چه چیز ارزشمند، یا فضیلت آمیز و یا عادلانه است. به گفته نویسنده از آنجا که فرااخلاق روش گزینش اصول اخلاقى و پرداختن به اخلاق هنجارى را مورد بررسى قرار مى دهد، پایه اى تر است. در این کتاب مؤلف ابتدا به دیدگاه‌هاى گوناگون درباره سرشت و روش شناسى اخلاقى مى پردازد و بعد از آن سراغ یک رویکرد عملى به عقلانیت اخلاقى مى رود که تأکیدش بر سازوارى و قاعده زرین است و بعد از آن نوبت به برخى موضوع‌هاى اخلاق هنجارى مى رسد.

فصل نخست کتاب «نسبى نگرى فرهنگى» (Cultural relativism) نام دارد. براساس نسبى نگرى فرهنگى «خوب» یعنى آنچه اکثر اعضاى یک فرهنگ خاص «مورد تأیید» قرار داده اند. طرفداران این دیدگاه اخلاق را فرآورده فرهنگ مى دانند و بر این گمان اند که جوامع در باب اخلاقیات اختلاف نظر گسترده با هم دارند و شیوه روشنى هم براى فیصله دادن به این اختلاف‌ها در دست نیست. آنان نتیجه مى گیرند که ارزش‌هاى عینى وجود ندارد. طرفداران نسبى نگرى فرهنگى خود را اهل مدارا مى دانند و فرهنگ‌هاى دیگر را «متفاوت» مى بینند و نه «نادرست».

فصل دوم کتاب به «شخصى انگارى» (subjectivism) اختصاص دارد. و به راى گنسلر،اساس شخصى انگارى داورى‌هاى اخلاقى، نوع احساسات ما را توصیف مى کند.

به تعبیر دیگر، ما باید اصول اخلاقى خود را با پیروى از احساساتمان برگزینیم. دیدگاه ناظر آرمانى (Ideal observer view) روایت پخته ترى از همین شخصى انگارى است. زیرا براساس آن داورى‌هاى اخلاقى توصیف این نکته اند که اگر ما به تمام معنا معقول بودیم چه احساساتى داشتیم. در واقع، دیدگاه ناظر آرمانى مى کوشد تا احساسات و عقلانیت را به هم گره بزند. ما باید اول بکوشیم احساسات اخلاقى معقول را در خود پرورش دهیم (کوشش براى آگاه شدن و بى طرف بودن) و بعد از آن از احساساتمان پیروى کنیم و از این طریق اصول اخلاقى خود را برگزینیم.

گنسلر در فصل سوم به «فراطبیعت گرایى» (supernaturalism) مى پردازد. براساس فراطبیعت گرایى داورى‌هاى اخلاقى ، خواست خدا را توصیف مى کنند.

فصل چهارم کتاب به «شهود باورى » (intuitionism) اختصاص دارد. نویسنده دراین فصل نیز ابتدا به معرفى شهودباورى و سپس به ارائه انتقادهاى وارد برآن مى پردازد. براین اساس شهود باورى «خوب» ، مفهومى غیرقابل تعریف است و حقایق عینى اخلاقى وابسته به اندیشه یا احساس بشر نیست.

نویسنده در فصل پنجم به «عاطفه گرایى» (Emotivism) و نقدهاى وارد برآن مى پردازد. براساس عاطفه گرایى داورى‌هاى اخلاقى احساسات مثبت یا منفى ما را نسبت به چیزى بیان مى کنند. از آنجا که داورى‌هاى اخلاقى از جنس بانگ و فریادند نه صادق اند و نه کاذب، پس حقایق اخلاقى یا معرفت اخلاقى هم وجود ندارد. برخى از عاطفه گرایان دیدگاه خودرا برپایه پوزیتیویسم منطقى بنا مى کنند . به رأى نویسنده ، مشکلى که دراین دلیل وجود دارد این است که پوزیتیویسم منطقى خودش، خود را ابطال مى کند. براساس این دیدگاه (اجمالاً )«دعاوى صدق واقعى باید با تجربه حسى آزمودنى باشند.اما خود این ادعا را با تجربه حسى نمى توان آزمود. پس پوزیتیویسم منطقى، براساس ضابطه خود، نمى تواند دعوى صدق واقعى باشد. فصل ششم کتاب به «توصیه گرایى» (prescriptivism) مى پردازد.براساس توصیه گرایى داورى‌هاى اخلاقى نوعى توصیه یا امر و دستورند. توصیه گرایى نشان مى دهد چگونه مى توانیم در دست یافتن به عقاید اخلاقى خود هم آزاد باشیم و هم معقول. عقاید اخلاقى مى تواند آزادانه باشد زیرا امیال ما را بیان مى کنند و با امور واقع قابل اثبات نیستند. عقاید اخلاقى معقول هم مى تواند باشد زیرا منطق «باید» به روشى در استدلال اخلاقى مى انجامد که تمام قواى عقلانى ما را با تمام توان درگیر خود مى کند. عقاید اخلاقى تابع دو قاعده پایه اى در منطق است: ۱) براى آن که دچار تناقض منطقى نشویم. باید در وضعیت‌هاى مشابه ارزش گذارى‌هاى مشابه داشته باشیم. ۲) براى آنکه دچار تناقض منطقى نشویم، باید عقاید اخلاقى ما با نوع زندگى کردنمان و نوع زندگى اى که براى دیگران مى خواهیم هماهنگ باشد.

نویسنده در ۳ فصل بندى کتاب، یعنى فصل‌هاى هفتم، هشتم و نهم، طرح کلى یک رویکرد عملى به عقلانیت اخلاقى را ریخته است و چون این رویکرد برسازوارى و قاعده زرین انگشت تأکید مى نهد، آن را «دیدگاه سازوارى قاعده زرین» نامیده است. این رویکرد ابزارهایى براى استدلال اخلاقى پدید مى آورد که عملاً هر نظریه اخلاقى اى مى تواند آن را به کار گیرد. در فصل هفتم با عنوان «سازوارى» (consistency) ۴ اصل پایه اى را در سازوارى بیان کرده و در ۲ فصل بعدى درباره قاعده زرین و مؤلفه‌هاى عقلانیت اخلاقى بحث کرده است.

روش شناسى اخلاقى که حاصل مى آید شبیه روش شناسى توصیه گرایى است، با این تفاوت که روش شناسى اخلاقى هم مبسوط تر است و هم بر تحلیل توصیه گرایانه واژه‌هاى اخلاقى مبتنى نیست.

۴ اصل پایه اى در سازوارى بدین قرار است: ۱) منطقى بودن ۲ ) سازوارى اهداف ـ وسایل ۳) با وجدان بودن و ۴) بى طرفى.

به گفته نویسنده مى توان ضوابط چهارگانه سازوارى را عملاً بر هرگونه رویکردى به اخلاق مبتنى ساخت.

فصل هشتم با عنوان «قاعده زرین» (Golden Rule) مبتنى بر نکات فصل قبل است. به عقیده مؤلف قاعده زرین مهم ترین اصل این کتاب، و چه بسا مهم ترین قاعده زندگى ماست. قاعده زرین مقتضى این است که ما با دیگران فقط آن طور رفتار کنیم که در همان موقعیت رضایت مى دهیم با ما رفتار شود.

مؤلف بر این باور است براى آن که قاعده زرین را اعمال کنیم به عناصر دیگرى هم مانند معرفت، آگاهى و قوه تخیل، نیاز داریم. از این رو او فصل نهم را با عنوان «عقلانیت اخلاقى» به همین مطلب اختصاص داده است. به نظر نویسنده، هر قدر ما (۱) سازوارتر باشیم (۲) آگاه تر باشیم (۳) قوه تخیل خود را به کار بگیریم و (۴) چند ویژگى دیگر داشته باشیم، در اندیشه اخلاقى خود معقول تریم.

۱) سازوار بودن متضمن رعایت امورى است مانند سازوارى اهداف ـ وسایل، با وجدان بودن، بى طرفى، قاعده زرین و ضابطه قاعده جهانى.

۲) آگاهى از موقعیت (اوضاع و احوال، شقوق متفاوت موضوع، پیامدها و مانند اینها)، از دیدگاه‌هاى اخلاقى دیگر (شامل ادله له وعلیه آنها)، و از خودمان (از جمله این که چگونه احساسات وعقاید اخلاقى خود را پرورش مى دهیم) باخبر باشیم.

۳) قوه تخیل خود را به کار گرفتن یعنى از موقعیت فرد دیگر (یا از موقعیت خودم در زمانى خاص در آینده) آگاهى روشن ودقیقى داشته باشیم و بدانیم که بودن در آن موقعیت چگونه چیزى است. این با آگاهى صرف نسبت به واقعیت‌ها فرق دارد، چون متضمن درک این نکته است که این واقعیت‌ها چه معنایى در زندگى آدم‌ها دارند.

۴) عبارت «چند ویژگى دیگر» عبارت است از این که مثلاً در خوداندیشى احساس آزادى کنیم (به جاى آنکه فقط خود را با دیگران وفق بدهیم). دغدغه خود و دیگران را داشته باشیم و با دیگران گفت وگو کنیم.

فصل دهم به پیامدگرایى (consequentialism) اختصاص دارد.نویسنده در این فصل ابتدا به چند نکته کلى درباره اخلاق هنجارى و پیامدگرایى اشاره مى کند، بعد از آن دوگونه مهم پیامدگرایى، یعنى فایده باورى کلاسیک (classic utilitarianism) و فایده باورى قاعده نگر (rule_utilitarianism) را بررسى مى کند. همچنین انتقادهاى وارد شده به هر دو رویکرد را بیان کرده است.

مثلاً مى توان شهرى را تصور کرد که در آن تماشاچیان اعدام آنقدر از صحنه به دار آویختن آدم‌ها لذت مى برند که اگر کسى را به جرمى ناکرده هم دار بزنند بیشترین لذت را مى برند. در این صورت، آیا به دار آویختن آن شخص درست است؟ اما فایده باورى قاعده نگر کثرت گرایانه شکل اصلاح شده فایده باورى است. این صورت از فایده باورى لذت گرایى را (که فقط لذت را خیر ذاتى مى داند) قبول ندارد؛ در عوض دیدگاهى کثرت گرایانه را درباره ارزش مى پذیرد (که مى گوید چیزهاى بسیارى ذاتاً خیرند مانند فضیلت، معرفت، لذت، حیات و آزادى). براساس این دیدگاه هم باید کارى را انجام دهیم که مورد توصیه قواعدى است که اگر افراد جامعه سعى در پیروى از آن‌ها کنند بهترین پیامدها را خواهند داشت.

فصل یازدهم کتاب به «ناپیامدگرایى» اختصاص دارد. براساس «ناپیامدگرایى» برخى از انواع کارها (مانند کشتن بى گناهان یا خلف وعده) مخالف نادرست اند، نه صرفاً به خاطر آن که پیامدهاى بدى دارند. نویسنده در این فصل به بعضى از حوزه‌هاى دیگر اخلاق هنجارى مانند عدالت توزیعى، فضیلت و حق نیز پرداخته است.

در فصل دوازدهم و پایانى کتاب، نویسنده سعى دارد تا این دیدگاه‌ها را از زاویه اى دیگر ببیند تا بتواند نسبت به آنها و موارد اختلافشان فهم هماهنگ ترى به دست آورد. به این منظور همه این دیدگاه‌ها را در یک موضوع اخلاقى خاص- یعنى بحث شدیداً جنجال برانگیز سقط جنین- اعمال مى کند. این بحث نمونه اى از اخلاق هنجارى کاربردى(applied normative ethics) نیز به شمار مى رود. به گفته نویسنده، برخى استدلال مى کنند که سقط جنین باید جداً نادرست باشد چون جنین انسان بیگناهى است و کشتن انسان بیگناه جداً نادرست است.